به ddddd12 خوش آمدید

معرفی بهترین ها = گل نرگس بیا

به ddddd12 خوش آمدید

معرفی بهترین ها = گل نرگس بیا

صندوق صدقات

صندوق صدقات

از حرم حضرت معصومه سلام الله علیها بیرون آمدم کتبی را که به دفتر امانات داده بودم تحویل گرفتم و به راه افتادم البته جمعیّت موج می زد وتاکسی گیر نمی آمد مجبور شدم چند میدان دیگر بروم درد کمر امان را برید ایستادم تا شاید تاکسی بیاید امّا خبری نبود که نبود صندوق صدقات

مرا به خود جلب کرد پنجاه تومان نذرش کردم ناگهان دیدم تاکسی پیدا شد مرا چند میدان برد وپیاده کرد باز هرچه  صبر  کردم تاکسی نیامد دوباره  پنجاه تومان نذرش کردم ناگهان دیدم تاکسی پیدا شد مرا به میدان قائم عج برد این بار حساب دستم آمده بود و مسیر خیلی طولانی تر، صد تومان نذرش کردم همان لحظه اتوبوس پیدا شد و به اندازه یک نفر جای خالی داشت وقتی یزد پیاده شدم نه پولی داشتم ونه صندوقی دیدم ولی تاکسی پیدا شد  راننده گفت به منزل که رسیدی وجه آن را بپرداز

محسن شهید

درسنگرنگهبانی نشسته بودیم علی اصغر رو به دشمن بر سطح آب خیره شده بود و من رو به بدنه ی خاکریز  . کار آسانی داشتم ایست اسم شب ولی در دل شب همه خودی نیستند و من هم تجربه کافی ندارم از دور فردی نمایان شد. قیافه چهارشانه خدای من این مرد با عراقی ها مونمی زند. گفتم: ایست توجّهی نکرد. دوباره گفتم :  ایست توجّه نکرد. دستم روی ماشه بود. گفتم : اسم شب ؟  جواب نداد . ماشه را فشار دادم اسلحه  شلیک نکرد. خدایا این اسلحه که سالم است چرا شلیک نمی کند دیگر دیرشده بود نارنجکی بسویم پرتاب کرد خود را بر روی زمین انداختم هرچه صبر کردم منفجر نشد ناگهان دیدم محسن می گوید برخیز کلوخ که منفجر نمی شود از خوشحالی این که او را نکشته بودم بغل کرده به تمام سر و صورتش بوسه زدم . گفتم : چرا اسلحه شلیک نکرد گفت برای اینکه درحالت ضامن است.  چند روزی بود که قرآن یادش می دادم یک روز عراقی ها هرچه داشتند بر روی خاکریز خالی کردند آرام که شد شنیدم محسن شهید شده است خداوند او وتمام شهدا را با شهدای کربلا محشورکناد

شهید یوسفی

شهید یوسفی

یک روز برای آبتنی به حوض شرکت رجایی رفته بودیم که ناگهان عباسعلی دست روی سرم گذاشت و تا نفس های آخر رهایم نکرد به همین خاطر با او قهر کرده بودم کتاب حرفه و فن تمام شده بود و بچّه ها شیرینی خریده بودند سید محمود ماجرای قهر من و عباسعلی را به دبیر حرفه و فن گفت و ایشان ما را آشتی دادند

دوست خوبی بود در تیراندازی مهارت عجیبی داشت البته دوچرخه سواری را هم به من آموخت خدا می داند چقدر حسرت آن روزها را می خورم

خداوند او را با شهدای کربلا محشور کناد

55

آیا می دانید اینان از چه چیزی محافظت می کنند؟

 

اگرنمی دانید بدانید از25سال دزدی وحق کشی


 محافظت می کنند


کشته من را مشک خالی

مرتبطخبرخبرصوتصوت 

۱۳۹۱/۰۹/۰۳نسخه قابل چاپ

کشته من را مشک خالی، نی عمود آهنینم  

  محمود کریمی 

دومین شب عزاداری سالار شهیدان، حضرت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام، 

 

 با حضور حضرت آیت‌الله خامنه‌ای 

 رهبر معظم انقلاب اسلامی در حسینیه امام خمینی رحمه‌الله برگزار شد.


در این مراسم آقای محمود کریمی مدیحه‌سرایی کرد که متن اشعار خوانده‌شده 

 

 توسط 

 وی به شرح زیر منتشر می‌شود:


http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_fatemiyeh/images/ver2/li_star_1.gif
ای قمر ثاقب زهرا سلام
ای پسر غایب زهرا سلام
شمس هدایت به فدایت شوم
ذره شوم گرد هوایت شوم
گر بنوازی مسلمان شوم
با نظر لطف تو سلمان شوم
هاجر دل از لب زمزم گذشت
جمعه‌ی دوم ز محرّم گذشت
از همه‌ی چشم‌به‌راهی من
مانده فقط سیر تباهی من
منتظرم چهره هویدا کنی
درد من خسته مداوا کنی
من ز تو درمان خودم خواستم
خانه‌ام از غیر نپیراستم
منتظر واقعی‌ات نیستم
عمر خودم را به «منم» زیستم
وای که غافل شدم از احتضار
افضل اعمال بود انتظار
مُحرم ایام محرّم شدم
شور حسین آمد و آدم شدم
آرزویم هست هدایت شوم
بوذر و عمّار ولایت شوم
در ره او تیغ بگیرم به دست
تیغ همان تیغ که او گفته است
تیغ وفا، تیغ جنم، تیغ ذکر
تیغ قلم، تیغ دعا، تیغ فکر
جان حسین از در خویشم مران
من به عزای تو شدم روضه‌خوان
از در احسان تو یابن‌الحسن
آمده‌ام با دم «ای بی‌کفن»

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_fatemiyeh/images/ver2/li_star_1.gif
من فدایی سر موی امیرالمؤمنینم
غیر زهرا را ندیدم در وجود آتشینم
خاک پایم سرمه‌ی چشم تمام عارفان و
لیک خود خاک کف پای امیرالمؤمنینم
دست بر دامان من دارد هر آن کو مانده در ره
من دخیل چادر بانوی روز واپسینم
هر گرفتاری برایم روضه می‌گیرد ولی من
روضه‌خوان خانه‌ی مولای افلاک برینم
خدمت درگاه من گر آرزوی اهل دل شد
خود کنیز نوگلان پاک ختم‌المرسلینم
در مصائب نی فقط سنگ صبور اهل دردم
در شداید محرم راز امام المتّقینم
«مَن أراد الله...» باید راه آل‌الله پوید
در مسیر عشق اهل البیت نهج‌السالکینم
در دو عالم مرتضی باشد امام‌الصالحین و
در دو عالم مادر شمس عمادالصالحینم
با همان دستی که در حشر است اسباب شفاعت
من سهیم بخشش جرم تمام مجرمینم
اختر اقبال خود را جست‌وجو می‌کردم اکنون
کهکشان بخت و اقبال خودم را خوشه‌چینم
کس نرفته ناامید از خانه‌ی باب‌الحوائج
منتهای آرزوی دست‌های سائلینم
خواب دیدم ماه و اختر ریخت بر دامانم آخر
گشت تعبیر همان رؤیا که امروز این‌چنینم
من رعیت بودم و سلطان عالم با عنایت
انتخابم کرد و زان‌پس ساکن کاخ گِلینم
از همان دم کآمدم در خانه‌ی زهرا به خدمت
رشک اهل آسمانم، غبطه‌ی اهل زمینم
گریه کردم پابه‌پای زینب اما پاک کردم
اشک او با معجر خود، اشک خود با آستینم
من کجا و مادری کردن برای آل عصمت
عذر خدمت دارم و از روی زهرا شرمگینم
دادی از آن مزد عشقم را به پای شیر یزدان
کودکی را که برای نوکری شد جانشینم
چهره‌اش چون ماه کامل، چشم‌هایش عین ساحل
کودکی حیدرشمایل، گفت مولا آفرینم
یاوه‌گویان بعد از آن گفتند بر اولاد زهرا
نیست آن مهر و وفاداری و عشق اولینم
هست در یاد من از این شهر، بی‌مهری به مولا
نیست از اهل مدینه انتظاری بیش از اینم
قد کشید عباس با شیر من و نان ولایت
نان خوشبویی که خورد از دست شاهنشاه دینم
در حضور پاک اربابان خود آموخت این که
من دوزانو باادب پایین سفره می‌نشینم
خرده‌نانِ مانده از آن سفره را دادم به عالم
عالمی حاجت گرفت از سفره‌ی امّ‌البنینم
دور آل‌الله گرداندم گل رعنای خود را
تا بگویم که فدایی هم منم هم مه‌جبینم
بود لالایی طفل کوچکم نام حسین و
یاعلی بود آیه‌ی فاللهُ خیرُ الحافظینم
با اباالفضلم دل آل علی را شاد کردم
من که خیرالشاکرین از لطف خیرالوارثینم
هر زمان دلگیر بود از غم حسینم گفت مادر
اول صبح آمدم عباس را اول ببینم
سایه‌سارانم یکایک از سرم رفتند و تنها
زینب و کلثوم من ماند و حسین نازنینم
تا علیِ اکبر و قاسم به من گفتند مادر
در دلم گفتم که اکنون واقعاً امّ‌البنینم
کاروان جان من راهی دشت کربلا شد
گفتم عباسم تو هستی آبروی آخرینم
می‌روی با سید و مولای خود هرجا که او رفت
وقت برگشتن تو را بی سید و مولا نبینم
وای از آن روزی که در یثرب خبر دادند ما را
از به خاک افتادن فرزند مقطوع‌الیمینم
گفتم عباسم فدای زینبم شد شکر لله
من عزادار شه مظلوم مقطوع‌الوتینم
تا ابد در پیش فرزندان زهرا سربه‌زیرم
کشته من را مشک خالی، نی عمود آهنینم

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_fatemiyeh/images/ver2/li_star_1.gif
آه از آن ساعتی، که با تن چاک‌چاک
نهادی ای تشنه‌لب، صورت خود روی خاک

تنت به سوز و گداز، تو گرم راز و نیاز
سوی خیام حرم، دو چشم تو مانده باز
آه از آن ساعتی، که با تن چاک‌چاک
نهادی ای تشنه‌لب، صورت خود روی خاک

آمده از خیمه‌گه، خواهر غمدیده‌ات
دید که شمر از جفا، نشسته بر سینه‌ات
گفت بده مهلتی، تا برسم بر سرش
برادرم تشنه است، مبُر سر از پیکرش
آه از آن ساعتی، که با تن چاک‌چاک
نهادی ای تشنه‌لب، صورت خود روی خاک


http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_fatemiyeh/images/ver2/li_star_1.gif
اباالفضل باوفا، علمدار لشگرم
مه هاشمی‌نسب، امیر دلاورم

 
معنی سعادتی، هادی هدایتی
بهترین شهادتی، کشته‌ی ولایتی
لایق سیادتی، یا اباالفضل
 
اباالفضل باوفا، علمدار لشگرم
مه هاشمی‌نسب، امیر دلاورم

 
شاه باوفایی و شهید کربلایی و
شاهد بزم مایی و شمع خدانمایی و
شورش سینه‌هایی، یا اباالفضل
 
ابالفضل باوفا، علمدار لشگرم
مه هاشمی‌نسب، امیر دلاورم

 
چشم دلگشایی، چشمه‌ی نینوایی
چاوش نوحه‌هایی، چهره‌ی دلربایی
چاره‌ی درد مایی، یا اباالفضل
 
اباالفضل باوفا، علمدار لشگرم
مه هاشمی‌نسب، امیر دلاورم

 
آخرین امیدی، غبطه‌ی هر شهیدی
شیردل رشیدی، به هر دری کلیدی
غیر خدا ندیدی، یا اباالفضل
 
اباالفضل باوفا، علمدار لشگرم
مه هاشمی‌نسب، امیر دلاورم


http://farsi.khamenei.ir/others-note?id=21601